و نتوانستم نگویم...!
یا حرف من آنقدر مضحک بود و من آنقدر احمق که آن را بر زبان آورم…
و یا حقیقت آنقدر تلخ و حسرتآور!
هر چه بود،
تو خندیدی…
و من اشک در چشمانم حلقه زد!
یا حکایت آن چه این روزها، در این پشت میگذرد...
یا حرف من آنقدر مضحک بود و من آنقدر احمق که آن را بر زبان آورم…
و یا حقیقت آنقدر تلخ و حسرتآور!
هر چه بود،
تو خندیدی…
و من اشک در چشمانم حلقه زد!
17 دیدگاه:
اشک شوق بوده
لایک برای این نحوهي برداشت کردن!
یه غلط املایی 19. چشمانم. تو سفارشتو مگه نخوردی؟؟ بیان خوبی داری. کم کم داره دوس داشتنم میاد.
اصلاح شد مرسی! اصلا من کی برات قهوه آوردم که فکر کردی ممکنه مخاطب اون مطلب تو باشی؟! بعد هم مرسی… من هم دارم همین حس رو نسبت به نوشتههای تو پیدا میکنم.
علی مطمئن باش حقیقت تلخ بوده و هست و خواهد بود ولی حسرت آور بودنش رو نمیدونم صاحلان امر خوب میدونن.
heh agha sharmande tashih shod! vali jaane to inja oomade boodam vali na linke too weblog,ba linki ke too comment gozashte boodi oomade boodam ((:
فرزندم مزحك نبوده ، مضحك بوده ، از تو بعيد بودش ها پسرم !
پیر شدم گویا! اون رو هم اصلاح کردم! ممنون!
هوم
:|
و من هنوز حیرانم از بی رحمی تو!
آری! بیرحم بودم که بر زبان آوردمش!
توی تلخی حقیقت شک نکن خب.
تو خندیدی… و من اشک در چشمانم حلقه زد!
دمت گرم رفیق. کلی با این پستت حال کردم!
لطف داری پژ جون!
تو خندیدی… و من اشک در چشمانم حلقه زد
بینظیر بود جناب علی موسوی. تازه با وبلاگتون آشنا شدم، وقتی صفحه اول تا آخر خوندم همه پست ها یهجورایی مبسوط به دلم نشست بعضی پستهاتون میخکوبم کرد. خلاصه که پایبندمون کردین به این صفحه، با اجازتون و به قول خودتون بیحرف پیش لینک کردم
خیلی خوشحالم که از این نوشتهها خوشتون اومده! من هم از اینکه چنین خواننده های خوبی داشته باشم خوشحال میشم!