به کجا پناه بریم…؟
قلبها همه سرخ بود اما از سنگ…
دری نداشت که به روی کسی گشوده شود!
به امید گشوده شدن دری تا به درگاه خانهی خدا رفتم…
خانهاش از سنگ بود…
سیاه!
یا حکایت آن چه این روزها، در این پشت میگذرد...
قلبها همه سرخ بود اما از سنگ…
دری نداشت که به روی کسی گشوده شود!
به امید گشوده شدن دری تا به درگاه خانهی خدا رفتم…
خانهاش از سنگ بود…
سیاه!
7 دیدگاه:
اندر احوالات جناب علی خان؟؟؟ بالخره یهسری به این حیات زدین شما؟!! مگه آدم حیات خونه رو ول میکنه میره به امون خدا اونم این حیات پشتی رو؟؟؟؟
یه مدت اینترنت نداشتم. چه میشه کرد!
اینطوری نگاه نکن… همون قلب سیاه از قرمزیه زیادش سیاه شده… بهتر از اون قلب دیگه وجود نداره…برای من که اینطوره…جایی رو هم جز اونجا ندارم.
برادر جان شما با اين همه كمالات و سواد چرا بلد نيسي بنويسي همتون ، همتون اين شكليه نه حمتون . :D برادر ما يه كتاب رو ميخونيم بعد اگه خوب بود به اون يكي هم ميگيم بخونه ، تو هم همين كار رو بكن . مسلمه كه تو لو نميدي الان آخر كتاب رو ! خوش باشي !
زیبا نوشتی… خوشحال میشم اگر به من سر بزنی… با تبادل لینک موافقی؟
همیشه امیدی هست
عالي بود آنچه از دل برايد بر دل نشيند