ترس
من از تکرار این اعصار بی افسار می ترسم
از این عاشق کش رنج آور بیمار
از این بی زین سوار مست
از این حیوان دد خوی تهی انگار
از این مهمیز و شلاق جهان تشنه بر خونم
از این ننگین سرای تارک قلبم
از این ابلیس گون حکاکی منقوش در چشمم
من از تنهایی تنها و تاریک خدا مانند می ترسم.
حریفانم به زردک می فریبند ابلهان سرخوش مخمور
فقیرانش به حیلت می نشانند اشک بر مژگان مرد کور
نه از لطف تو کز داروی بعد از مرگ می ترسم.
من از فرهاد کش آهی درون سینه ی شیرین
از این بی خویشتن بی تو
از این نامردمی با من
از انسانی بدور از هرچه باید بود
از این نابود
از این سرگشتگی, عصیان
از این نابخردی با جان
از این تن را به جو دادن
از این دل را به تو دادن
من از رنگین کمان حکمت و اندیشه و تقدیر می ترسم.
4 دیدگاه:
به به بالاخره به این حیات یه سری زدین شما؟؟؟؟؟؟ بسی خوشحالمون کردین, دیگه کم کم داشتیم ناامید می شدیم
مرسی از لطفت سوده جان! ما یه خورده دچار کور شدگی نطق شدهایم فعلا! :دی! خوب میشم حالا! :دی
قشنگ بود چون آقاي شريفي نوشته بود منت گذاشتي براي وبلاگم نظر گذاشتي
فعلا که مثل اینکه شما منت میذاری برای ما با این لحن کامنت گذاشتن!