Growing Up
مدتهاست ننوشتهام. بر خلاف تو که گفتی دیگر دلت به نوشتن نمیرود و ننوشتی، دل من نوشتههای فراوانی داشت اما این دستم بود که به نوشتن نمیرفت. مثل عابری که از هراسِ خیس شدن زیر باران قدم نمیزند، برگههای سفید دفتر من هم از هراس لبریز شدن، زیر بار جوهر هیچ قلمی نمیرود.
شاید بزرگ شدهام و جزئی از بازیِ آدم بزرگها شدهام. جزئی از سیاستهای ضد بشری. جزئی از قتلها و اعدامها و دروغها و فتنهها. شاید دیگر هر آنچه که از عشق در دلم مانده است را به هر ضرب و زوری که شده پنهان میکنم تا مرا از بازیشان بیرون نیندازند.
آری… حتماً بالاخره بزرگ شدهام. شاید کمی زود… شاید کمی دیر…! به آن چیزی تبدیل شدهام که پدر و مادرم میخواستند… آنها کودکشان را بزرگ کردهاند و حال که خودشان کم کم از زندگیشان کناره میگیرند، مسئولیت هر بخش از بازی ناتمامشان را بر دوش یکی از کودکان بزرگ شدهشان میاندازند و میروند… لابد با خیالی آسوده و راحت که دینشان را در حق ما ادا کردند.
به راستی هم ادا کردهاند. ما بزرگ شدهایم و بازی را کم و بیش آموختهایم. خوب میدانیم چگونه به کودکانمان بیاموزیم که بزرگ شوند و زمانی که بزرگ شدند و دیگر دستشان به نوشتن نرفت و یاد گرفتند که چگونه قلبشان را سرکوب کنند، کم کم مسئولیت بازی را به دوش آنها بیاندازیم و با خیالی آسوده زندگیمان را تمام کنیم.
آری… دستم که به نوشتن نمیرود، اما دلم هنوز گاه و بیگاه فوران میکند و دستم را به نوشتن وا میدارد.
4 دیدگاه:
خب خدا رو شکر که دلتون همچنان دستتون رو به نوشتن وا میداره، حیفه که برگهای سفید، همینطوری سفید بمونن پس باز هم بنویسین… سال نو تون هم مبارک باشه امیدوارم که امسال سال شادی و دلخوشی باشه
و ما همه بزرك مي شويم تا فرزندانمان بزرك شوند تا نوه هايمان تا نتيجه هايمان تا……….
قشنگ می نویسی … حالا نمی دونم غمگین نوشتن خوبه یا نه ؟ فقط می دونم وقتی وقت می ذاریمو می نویسیم این خیلی با معنی هست… موفق و شاد باشی
بیش از نصف عمرمان را مشغول بافتن پرده ای از اوهام و فریب هستیم که آنچه هست را از چشمانمان دور بدارد و چه نا موفقیم در این تنها تلاشی که زندگیمان را اندکی انسانی و تا حدودی تاب آوردنی می کند. هر روز که خوب می نگریم گویی کار دیگری نداریم جز کنجکاوانه نگریستن این پرده که تنها فایده اش پنهان ساختن چیزیست که کنجکاوانه مجدد به دنبالش می گردیم گویی هرگز به عمد چنین پرده ای را ندوخته ایم و حال هم که کنجکاوانه می نگریم درمیابیم چه بسیارند سوراخ های ریز و درشتی که با دستان ظریف بافنده به عمد بر این پرده نقش بسته تا این بازی بی وقفه ادامه یابد. این سوراخ ها که خوب رسوامان کرد بجای برکندن و سیر دیدن آنچه هستیم سرمان را به زیر می اندازیم به این نشانه که چقدر شرم سار گشته ایم در باطن زیرکانه طرح پرده ای دیگر را در سر می پرورانیم اینگونه شلاق خورده نگاه غضب آلود خویش ایم و اغوا شده ی ظرافت دستان فریب گرمان http://localinside.persianblog.ir