Story of a Gambler
از ابتدا میدانستم برنده تویی
با تمام برگهای بازندهی دستم، بهترین بازی را برایت رقم زدم…
و تمام عزمم را جزم کردم تا بهترین همبازیات باشم
بازی تمام شد…
اکنون تمام برگهای زندگیام روی میز، کنار هم ردیف شدهاند…
آری…
من باختم…
و این را نه از برگهای بازندهی روی میز…
که از نگاه برندهی تو میتوان فهمید