بندها
گرچه پذیرفتنش سخت است و نفسگیر اما روزی از خواب برمیخیزی و پی میبری که شکست خوردهای. بعضی چیزها باید بدون تغییر بمانند و تکان نخورند. بعضی زخمها را نباید بست. باید گذاشت تا دردشان تا انتهای وجود انسان رخنه کند. ما همیشه میخواستیم که تغییری ایجاد کنیم. میخواستیم مرهمی باشیم یا شاید راهنمایی برای یک زندگی بهتر. برای آزادانه اندیشیدن و آزادانه زیستن. اما بعضیها را نمیتوان آزاد کرد. بندهایشان را که میگشایی آزادیشان میشود بیقیدی و بیبند و باری. بعضیها باید بدون تغییر بمانند و تو تکانشان میدهی و همه چیز به هم میریزد و بعد همانها بیبند که میشوند زخم میزنند بر سینهات و بعضی از زخمها را نباید بست. باید بعضی از زخمها را درد کشید و تقلا زد.