سلام

گفت: سلام

و همه چیز شد او. ناگهان ابرها بر آبی آسمان رقصیدند. برگ‌ها زیر پای‌مان فرش شدند و قاصدک‌ها دست‌هایمان را بدرود گفتند. واژه‌ها یک به یک زنده شدند و جاری بر نامه‌های عاشقانه و دقیقه‌ها همه به یک سو روانه شدند: لحظه‌ی دیدار. گفت: دوستت می‌مانم

و من با خود گفتم: دوستت دارم. چقدر ساده و چه بی‌ریا و کودکانه. ناممان را همه جا نوشتیم. روی درخت، زیر سنگ، روی شن‌های ساحل. درون تک تک کتاب‌های مدرسه. و همه چیز را پر از بوسه کردیم. گل، نامه، شعر، ترانه.

گفت:‌ خداحافظ

و همه چیز بزرگ شد. من بزرگ شدم. آدم‌ها بزرگ شدند. برگ‌ها زیر پایم ترک خوردند و قاصدک‌ها با باد دور شدند. نامه‌ها تکه تکه شدند و دقیقه‌ها کش آمدند و دقیقه‌های کش‌دار آنقدر آمدند تا من مرد شدم. دلم شکست، گرفت، برید، دلم خون شد.

می‌گوید: سلام

و من دلم خون است. شکسته‌است، گرفته‌است، بریده‌است…