خدمت سربازی
زندگی از روزی شروع میشود که دفترچهی اعزام به خدمت را پست میکنی و تا روزی ادامه پیدا میکند که اعزام میشوی. آدمها را یک به یک از بر میکنی. از تک تک لحظههایت خاطره ثبت میکنی برای روز مبادا. یک به یک حرفهای آدمها را با رنگ قرمز مینویسی روی دیوارهای مغزت و زیر بعضیهایشان را خط میکشی. حرفهای نزدهات را میزنی. ناتمامهایت را تمام میکنی. راههای نرفتهات را میروی. بارها و بارها درون کوچهها قدم میزنی و هوای شهرت را نفس میکشی و در تمام مدت دلت آشوب است. دوست داری تک تک آدمهایت را روبرویت بنشانی و یک به یک دستشان را بفشاری، به درون چشمانشان خیره شوی و از آنان قول بگیری که همانطور بمانند. اعزام که میشوی، آدمهایت میشوند خاطراتی که از آنها در ذهنت حک کردهای. تغییری نمیکنند، درست همانی میمانند که باید باشند، خاطرات شیرین و تلخ آدمها در ذهنت تکرار میشوند و تو تمام سختیها را و دوریها را با خاطراتت پر میکنی. حرفهایشان را مرور میکنی، با حرفهایشان میخندی، گاه نگران میشوی و گاه خوشحال. صدایشان را در آخرین روزهای رفتنت به خوبی به یاد میآوری که برایت آرزوی موفقیت کردند. و تو چقدر خوشحال میشوی از داشتن دوستانت. دوستانی که سختیهایت را ساده میکنند با حرفهایشان که حک شده بر دیوارهای مغزت. اعزام که میشوی، آدمهایت پررنگ میشوند. پررنگتر از همیشه و هیچ یک تغییر نمیکنند… در ذهنت.
خدمت که تمام میشود و بر که میگردی، دیری نمیپاید که میفهمی آدمهایت، با تصاویرشان درون خاطراتت، دو سال اختلاف سنی دارند. به اندازهی دو سال تغییر کردهاند. دو سال بزرگتر شدهاند و دو سال نبودن تو همانقدر که آنها را در ذهن تو پررنگ کرده است، تو را در ذهن آنها کمرنگ کرده است. خدمت که تمام میشود باید بدانی که تو مربوط میشوی به خاطرات دو سال پیش آدمهایت. خاطراتی کمرنگ. خاطراتی رنگ و رو رفته که رویشان را هزاران خاطره جدید پر از آدمهای متفاوت گرفته است و حال تو آمدهای و جلویشان ایستادهای و خاطرات کهنهی رنگ و رو رفتهشان را بیرون کشیدهای و آنها را به سرفه میاندازی، از غبار روی خاطرات. خدمت که تمام میشود، یک شب کارت پایان خدمتت را در دستت میگیری و یک به یک کوچههای بارها رفتهی شهر را قدم میزنی و تک تک خاطرات حک شده در ذهنت را مرور میکنی. نوشتههای قرمز روی دیوارهای مغزت را که زیر بعضیهایشان خط کشیدهای میخوانی و به درون چشمان آدمهای درون مغزت خیره میشوی و از آنها میخواهی که قول بدهند…