برای همه رویاهایم...
دانشمندان هنوز نتوانستهاند تعریف دقیقی از خواب داشته باشند. هنوز هیچ کس نمیداند که واقعا چرا انسانها به خواب نیاز دارند و چرا ما باید هر شب به خواب برویم و رویا پردازی کنیم. یکی از ویژگیهای رویاهای ما این است که نمیدانیم چگونه اتفاق افتادهاند. ناگهان خود را در میان میدان جنگ میابیم و نمیدانیم چگونه به آنجا رسیدیم. ناگهان خود را در حال بازی در زمین بازی کودکیمان میابیم و نمیدانیم چه شد که آنجا آمدیم… و ناگهان تیری از ناکجا به سویمان روانه میشود و میمیریم و از خواب بیدار میشویم. تا به حال رویایی دیدهاید که هیچ وقت نخواهید از خواب شوید؟ از آخرین باری که به خواب رفتید چقدر میگذرد و چقدر مطمئن هستید که از خواب بیدار شدهاید؟
من آخرین باری را که به خواب رفتم خوب به یاد میآورم، اما از اولین باری که به خواب رفتهام هیچ نمیدانم. به یاد میآورم که ناگهان خود را در جهانی یافتم که اطرافم پر بود از رویاهای دوست داشتنی. از آغوش گرم یک مادر، از اعتماد به نفسی به پشتوانهی حضور محکم یک پدر، از معرفت دوستانی که با آنها بزرگ شدم. از عاشقانههای بیتکرار. از تمام آدمهایی که این نوشته را میخوانند. از تک تک آدمهای این شهر شلوغ. از بشریت، از انسانیت، از بحثهای ناتمام بر سر پیدایش. از جدال علم و دین. از شوق یافتن و کشف کردن… و به راستی که اگر من نمیدانم از کجا آمدهام و به کجا میروم و اگر شما رویای من هستید و زندگی خواب من که آدمهای درون رویاهایش به دنبال اکسیر جاودانگیاند و کشف حقیقت و اگر من این چنین سرگرمش هستم و نمیخواهم هیچ زمان از آن بیدار شوم، دلیلش، تک تک شما - رویاهای دوست داشتنی زندگی من - هستید.
ای دانشمندان رویاهای من، شاید دلیل این که من به خواب نیاز دارم و رویاپردازی، همین است که یادم نرود از تک تک رویاهایی که دلیل زنده ماندن من است.
آی آدمهای رویایی من؟! آیا شما هم تا به حال رویایی آنقدر شیرین داشتهاید که هیچ وقت نخواهید از خواب بیدار شوید؟ از اولین باری که به خواب رفتید چقدر میگذرد و چقدر مطمئن هستید که از خواب بیدار شدهاید؟