شبانه

شبانه آمدی و من شبانه تمام شعرهایم را گفتم…

بیا مرا در آغوش بگیر، مرا ببوس…

فرصتی نمانده است…

انتهای شب، انتهای من‌ است…!

فردا که خورشید برآید و چهره‌ی کریه مرا را آشکار کند…

چیزی برایم نخواهد ماند که برایت بگویمش…!

بیا تا سحر نشده‌ تمامش کنیم…

بیا تا من تو را به فردا بسپارم…

و بروم…